سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش بدون توفیق بهره نمی دهد . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :37
بازدید دیروز :1
کل بازدید :31587
تعداد کل یاداشته ها : 21
103/8/26
6:16 ص
مقبره ی مولانا که در حال حاضر به عنوان سمبل شهر قونیه از آن یاد می شود، در واقع محل سکونت پدر و خانواده ی مولوی به هنگام اقامت ایشان در قونیه بوده است. پدر مولانا پس از مرگ در همین خانه به خاک سپرده شد و مجالس سماع مولانا نیز در همین خانه برگزار می شده است.
 
 
 
قونیه شهری است مذهبی که در مرکز کشور ترکیه و در شمال استان آنتالیا و جنوب آنکارا واقع شده است. استان قونیه از لحاظ مساحت بزرگترین استان ترکیه به شمار می رود. جمعیت شهر قونیه بیش از یک میلیون نفر است. در قرن 13 میلادی، قونیه پایتخت علاءالدین کیقباد پادشاه سلجوقیان روم بود و این شهر به برکت حضور پدر مولانا ( سلطان العلماء بهاء ولد ) به یکی از مراکز تدریس علوم دینی تبدیل شد. بعد از فوت پدر، مولانا به وعظ و تدریس علوم دینی در مساجد و مدارس قونیه ادامه داد. دیدار شمس تبریزی مولانا را شوریده حال نمود و در وصل و هجران او دیوان کبیر را سرود. پس از ناپدید شدن شمس تبریزی، بنا به درخواست حسام الدین چلبی، مولانا مثنوی معنوی را به نظم درآورد. مولانا که از 14 سالگی به همراه پدر در قونیه سکنی گزیده بود در 17 دسامبر 1273 میلادی مصادف با 27 جمادی الاول سال 672 هجری قمری در سن 59 سالگی در قونیه وفات یافت. مقبره ی مولانا همه ساله زیارتگاه عاشقان طریقت می باشد و این شهر را همچنان زنده نگاه داشته است، به گونه ای که روزی پنج بار صدای اذان از گوشه و کنار و از مساجد متعدد، زیبا و قدیمی آن شنیده می شود.
 
 
مقبره ی مولانا که در حال حاضر به عنوان سمبل شهر قونیه از آن یاد می شود، در واقع محل سکونت پدر و خانواده ی مولوی به هنگام اقامت ایشان در قونیه بوده است. پدر مولانا پس از مرگ در همین خانه به خاک سپرده شد و مجالس سماع مولانا نیز در همین خانه برگزار می شده است. مولانا نیز پس از مرگ در همین مکان دفن شد. همچنین بهاءالدین، پسر مولانا، بعضی از اقوام و یاران و مریدان وی از جمله صلاح الدین زرکوب و حسام الدین چلبی نیز در این مکان آرمیده اند. هر ساله دوستداران مولانا در 17 دسامبر مصادف با سالگرد وفات مولانا که شب اُروس (Arus) نامیده می شود از اطراف و اکناف ترکیه و جهان بر مرقد او حاضر می شوند تا شاهد مراسم ویژه ی بزرگداشت مولانا باشند.
 
مقبره ی مولانا دارای گنبد بزرگ سبز رنگ 16 وجهی است که مخروطی در بالای آن قرار دارد. این گنبد در سال 1397 میلادی توسط کارابان اوغلو ساخته شده و بر بالای آن با هنر کاشی کاری آیة الکرسی نقش بسته است. در بالای در ورودی مقبره، این بیت شعر به زبان فارسی نوشته شده است:
 
کعبة العشاق باشد این مقام     
    هر که ناقص آمد اینجا شد تمام
 
زمانی که وارد این فضای روحانی می شوی، درصف عاشقان مولانا، قدم به قدم با نوای نی و بوی عود، آهسته آهسته حرکت می کنی و در جلوی مزار یاران و مریدان مولانا ادای احترام می نمایی. سپس به مقبره ی مولانا، پسرش بهاء الدین و پدرش سلطان العلماء می رسی. بعد افراد دیگری از خاندان و یاران وی را پشت سر می گذاری. در روی هر سنگ قبر کلاه و دستاری که در گذشته مورد استفاده قرار می گرفته به رسم یادبود و احترام قرار دارد. قبرهایی که فاقد کلاه مخصوص می باشند متعلق به بانوان است. پس از عبور از کنار قبرها می توانید از موزه بازدیدکنید. در این موزه آثار به جا مانده از گذشتگان از جمله البسه، کلاه، تسبیح، جانماز، قرآن های دست نویس و کتب نفیس دیگر، دیوان حافظ و سایر اشیاء قدیمی به نمایش گذاشته شده اند. پس از بازدید از موزه، نهایتاً می توانی این فضای معنوی را پشت سر بگذارید.
 
ای برادر تو همه اندیشه ای         مابقی خود استخوان و ریشه ای
 
 
رقص سماع          رقص سماع

                                                   سماع که در لغت به معنی شنیدن، شنوایی و هر آنچه به آن مربوط می شود است        
در فرهنگ دراویش و صوفیان به معنای جدا شدن از خویش و فنا شدن در ذات اقدس الهی است. دراویش معتقدند سماع در عارف حالتی را ایجاد می نماید که به آن وجد ( vajd ) می گویند. مراسم وجد و سماع عموماً در مکانی به شکل دایره انجام می پذیرد. دایره نمادی است از زمان که آغاز و انجامی برای آن متصور نیست. شاید هم بی ارتباط با چرخش سیارات به دور خورشید نباشد. دایره در فرهنگ دراویش نماد ابدیت است. نی و دف مهمترین ابزار موسیقی دراویش است. نوای موسیقایی نی، نوای شکایت به پیشگاه الهی است و درویش از خدا می خواهد که او را به اصل خویش بازگرداند. در مراسم سماع علاوه بر نی و دف از ساز های رباب، تنبور، تار و کمانچه نیز بهره می گیرند. مولوی اعتقاد داشت آنچه را که به صورت عادی نمی توان توصیف کرد، می توان در غالب شعر، موسیقی و رقص بیان نمود و آنچه امروز مریدان او انجام می دهند برگرفته از اعتقادات او و تقلیدی است از آنچه او و اطرافیانش در قرن هفتم هجری می اندیشیده اند.
 
 
مراسم سماع در تمام ایام سال در قونیه برگزار می شود. در ایام بزرگداشت مولانا که مصادف با سالگرد وفات وی برگزار می شود مراسم نمادین رقص سماع در سالنی که به همین منظور در قونیه ساخته شده است در چندین شب متوالی برقرار می گردد. در این مراسم ابتدا اشعاری از مثنوی به زبان ترکی خوانده می شود. سپس موسیقی با اجرای تک خوانی به زبان ترکی اجرا می شود. آنگاه دراویش با لباس های بلند سفید و دامن چین دار و کلاه های بلند نمدی، یکی پس از دیگری به دنبال مولا یا مراد خود ظاهر شده و پس از ادای احترام، شروع به چرخیدن می کنند. حرکات موزون مشخصه ی اصلی سماع است. در ابتدا دست ها روی شانه قرار داشته، پس از چند چرخش، دست ها تدریجاً باز شده و در دو طرف قرار می گیرد. دست راست بالا و دست چپ پایین تر قرار می گیرد. دراویش در حین چرخش سر را به یک طرف خم می کنند و گاهی چشم ها را می بندند و به عالم خلسه فرو می روند و این چرخش می تواند بسیار طولانی باشد ( گاهی تا ساعت ها به طول می انجامد. )
 
 
سلام، یکی از اصول مراسم سماع است. دراویش در هنگام مراسم سماع به یکدیگر و مراد خود سلام می کنند. این سلام بدون ادای کلام و با نگاه کردن به یکدیگر صورت می پذیرد. مراسم سماع مشتمل بر چهار سلام است. این چهار سلام هر کدام معرف یک معنی خاص است. سلام اول معرف شریعت است. سلام دوم طریقت، سلام سوم حقیقت و سلام چهارم معرفت را معنی می دهد. در سه سلام اول درویش به دور خود و کل مجموعه ی دایره ای که درویش در آن می رقصد می چرخد و در سلام آخر ( چهارم ) وی فقط به دور شیخ یا مراد می چرخد. مراد با حرکت خود در بین دراویش، حرکات آنها و نحوه ی جای گیری آنها را تنظیم می کند.
 
 
ردای سیاه یعنی تعلقات دنیوی. دراویش با ردای پشمینه تیره ( سیاه یا قهوه ای ) وارد می شوند و طی تشریفاتی این ردا را بر زمین می اندازند. به این معنی که خود را از تعلقات دنیوی آزاد می سازند. در طی مراسم سماع، نوای دف، نی و سایر سازهای موسیقی به طور هماهنگ با نورپردازی زیبا گوش و چشم را می نوازد، آنگونه که پس از مدتی شما نیز احساس خلاء و شیدایی خواهید کرد. پایان مراسم را مرشد یا مراد برعهده دارد. وی که در تمام طول مدت رقص، بر اعمال سماع نظارت نموده، آیاتی از قرآن، اشعار مذهبی در وصف پیامبر ذکر می کند. گاهی نیز از شهدای کربلا نیز ذکری به میان می آید و پس از آن، دراویش یک یک با ادای احترام از مقابل مولای خود عبور کرده و خارج می شوند.
 
                                                                                      مسافر قونیه

تپه ی علاءالدین در قسمت مرکزی شهر قونیه قرار دارد که در بالای آن پارک زیبایی بنا شده است و چشم انداز خوبی دارد. خیابانی که در روبروی تپه واقع شده به مقبره ی مولانا ختم می شود. در دو طرف همین خیابان مراکز متعدد برای خرید وجود دارد. پیاده روها وسیع و تمیز هستند. در کوچه ی پشت مقبره مولانا می توان انواع سوغاتی های تزئینی از قبیل قاب عکس، مجسمه های کوچک، کریستال های چرخان با تصاویری از مولانا، مقبره یادراویش چرخان را تهیه کرد. قیمت آن ها از 6 تا 20 لیر متغیر است. قیمت ها تقریباً ثابت است و با چانه زدن، زیاد تغییر نمی کند.
 
مردم عادی به زبان ترکی صحبت می کنند و انگلیسی نمی دانند ولی در مراکز توریستی، هتل ها و باجه های پلیس می توان با زبان انگلیسی ارتباط برقرار کرد. قونیه شهری است که مردمان آن به دیدن گردشگر خارجی عادت دارند و با گردشگران خیلی خوب همکاری می کنند. اگر از عابری نشانی بپرسید، حتی اگر زبان انگلیسی نداند، با اشاره شما را به بهترین نحو راهنمایی می کند. پوشش زنان آزاد است. خانم ها با حجاب کامل یا روسری های رنگی و لباس گشاد و بلند را بسیار زیاد می توان دید.
 
 
وسایل حمل و نقل عمومی در محدوده مرکزی شهر به راحتی مسافرین را جابجا می کنند. تاکسی، مینی بوس، اتوبوس و تراموا در اکثر محدوده های مرکزی شهر وجود دارد. کرایه ی هر نفر برای تراموا یک و نیم لیر است و تاکسی به نسبت گران تر است و با تاکسی متر محاسبه می شود. به عنوان مثال در محدوده های نزدیک و مرکزی شهر حدود 7 لیر و کرایه ی مناطق دورتر حدود 20 – 15 لیر می شود. تراموا تا ساعت 12 شب کار می کند و حتی در ساعات دیروقت شب نیز شما در شهر احساس ناامنی نمی کنید. در ساعات شلوغ عصر و غروب ، تراموای شهری مملو از جمعیت می شود و جای نشستن نیست. مردان و جوانان جای خود را به زنان و افراد مسن می دهند تا بنشینند.
 
 
در انتهای خیابانی که به مقبره ی مولانا می رسد، مغازه هایی با انواع خوراکی جات و شیرینی های مخصوص شبیه آب نبات سفید رنگ یا انواع پارچه های منقوش جهت سجاده و جانماز و همچنین انواع قاب عکس جلب توجه می کند. قونیه شهری دانشگاهی است و دانشجویان زیادی از داخل و خارج کشور در آن به تحصیل مشغولند. تکدی گری در سطح شهر دیده نمی شود. زمانی که اذان ظهر گفته می شود سیل مردم معمولی و ترک زبان را می بینید که به مسجد رفته و نماز می گزارند. غذاهای ترکی شباهت زیادی با غذاهای ایرانی دارد. برنج، به این صورت که ما درست می کنیم دیده نمی شود. ترک ها از بلغور جو همراه پیاز داغ غذایی شبیه کته استانبولی ما می پزند. انواع خوراک ها و خورش ها با گوشت، سبزیجات، سیب زمینی، هویج و بادمجان را می توان در سفره ی آنها دید. انواع سالاد، سالاد الویه، غذایی با نخود سبز، گوشت کوبیده و نیز انواع کوفته که بعضاً تند هستند و انواع سوپ های خوشمزه را درست می کنند. کباب ترکی که برای همه آشناست و نیز انواع دسر و شیرینی جات شبیه باقلوا، شیر برنج و شله زرد و پودینگ ها را می توان دید و نوش جان کرد.
 
 
                                                                    سایر نقاط دیدنی شهر قونیه

مسجد علاء الدین کیقباد:
که به این مسجد، مسجد چهار پادشاه نیز می گویند. این مسجد در نزدیکی تپه ی علاءالدین قرار دارد و منبر چوبی و منبت کاری شده اش بسیار زیباست و از آثار هنری دوره ی سلجوقیان محسوب می شود. این مسجد در واقع محل وعظ و خطابه ی پدر مولانا و بعد از آن، خود مولانا بوده است.
 

 
تربت شمس: در واقع مسجد کوچکی است که به یادبود شمس تبریزی و پس از ناپدید شدن نهایی وی ساخته شده است. روایتی است که در زیر مسجد چاهی قرار دارد که گمان می رفته شمس را به قتل رسانده و در آن چاه انداخته باشند. فضای داخلی تربت شمس نسبتاً کوچک است و دیوار و سقف گنبدی آن با آیات قرآن و نقوش زیبا تزیین شده است. بعضی اشعار فارسی نیز در گوشه و کنار آن دیده می شود.

 
مرام (Meram) : در واقع منطقه ی ییلاقی در حاشیه ی شهر قونیه است که محل زندگی تابستانی مولانا و مریدانش بوده و اشعار مثنوی در آنجا سروده شده است. مجالس وجد و سماع نیز در همین محل اجرا می شده است. خانه ای متوسط که نسبتاً ساده تزیین شده و در کنار آن مسجد کوچکی بنا شده است. ایوان خانه مشرف به رودخانه و مناطق سرسبز و خوش منظره می باشد. این خانه ی ییلاقی به همراه باغچه سرا ( مقبره ی کنونی ) از طرف سلطان علاء الدین جهت سکونت به پدر مولانا هدیه شده است. برای رفتن به منطقه ی مرام باید از تاکسی استفاده کرد. در این منطقه مقبره ی طاووس بابا و چند تن دیگر از مریدان مولانا نیز وجود دارد.
مقبره ی طاووس بابا: طاووس بابا حکیم هندی بوده است که به اثرات دارویی نمک و بعضی گیاهان اعتقاد داشته و برای دیدن مولانا از هند به قونیه آمده است. طاووس بابا در قونیه ساکن شده و به جمع سالکان طریقت می پیوندد و در همان جا دار فانی را وداع می گوید. در کنار پنجره ی مقبره مقادیری نمک گذاشته شده است و گردشگران از آن می چشند.

 
مقبره ی آتش باز ولی: مدفن آشپز و خدمتکار وفادار مولانا است و در نزدیکی مرام قرار دارد. در مورد آتش باز نیز داستان هایی بر سر زبان هاست که صحت آن می تواند مورد تردید باشد. هرچه که هست نام آتش باز کنایه به همین داستان هاست. اگر به قونیه سفر نمودید از بازدید مراسم رقص سماع و تور سیاحتی کاپادوکیه غافل نشوید.




90/9/18::: 11:27 ع
نظر()
  
  

اصل معشوق است

 

جمله معشوق است و عاشق پرده­ای          

  زنده معشوق است و عاشق مرده­ای

منظور از معشوق، مرجع کل هستی است که به علت خالقیت تجلی کرد و به علت صفت حب و رحمت و لطف، موجودات را با نیروی جاذبه­ی خود به سوی خود کشید، پس چون مجذوب است معشوق است و چون جاذب است عاشق است.

چه او هم معشوق مخلوقات خود است، هم عاشق تجلیات و فعل خود و هم عشق مطلق است که به صورت عاشق و معشوق و عشق ظهور یافته است پس سه تا نیست، یکی است.

هم شراب و ساقی هم می پرست          

  هر سه یک شد چون طلسم تو شکست

اما این­که لاف زنی که عاشقی، سخنی بیهوده است، چه او عشقت داد پس احساس این­که ما عاشقیم جز پرده و حجاب نیست و عاشق جز مرده­ای نیست و باید هم به این مرگ و فنای وجودی برسد تا معشوق به او توجه کند.
به قول حافظ :

حافظ صبور باش که در راه عاشقی       

    هر کس که جان نداد به جایی نمی­رسد

و بنابه گفته­ی شیخ احمد غزالی در سوانح العشاق :
«هرگز معشوق با عاشق آشنا نشود و اندر آن وقت که خود را بدو و او را به خود نزدیکتر داند دورتر بود، زیرا که سلطنت دور است : آشنایی در هم رتبتی بود و این محال است میان عاشق و معشوق، زیرا که عاشق همه­ی زمین مذلت بود و معشوق همه­ی آسمان تعزُز ...»

چون نباشد عشق را پروای او      

      او چو مرغی ماند بی­پر ، وای او

پس اکنون که عشق را مجال نیست و جز فرقت نصیبی نبرد پس عاشق چون مرغ بی پر و بال است. اگر دو پر و بال کشش معشوقی یابد می­تواند پرواز کند و با جاذبه­ی خود او به سوی او برود وگرنه پر و بال پرواز ندارد. پس کار به عنایت است، لذا :

پرو بال ما کمند عشق اوست             

      موکشانش می­کشد تا کوی دوست
من چگونه هوش دارم پیش و پس        

       چون نباشد نور یارم پیش و پس
عشق خواهد کین سخن بیرون بود        

           آیینه غماز نبود چون بود
آینه­ات دانی چرا غماز نیست       

             زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست

عشق نتیجه­ی تجلی نور حسن است از مخفیگاه جان بر دل پاک و صیقلی آن، چنان آن نور می­درخشد که سلول­ها حباب و چراقدان آن نور می­شوند، آتشگاه و معبد ملکوت درون می­گردند. این نور در این حباب مادی از پشت شیشه­ی تن (و یا دیوار تیره­ی تن) نور می­دهد و صور منقوش در اعماق جان را خوانا می­نماید. اما پس از خلع این خرقه­ی کهنه یا شیشه­ی تیره، آن نور آزاد گشته بدون حجاب به نورالنوار وصل می­شود. تا کنون در پس پرده و شیشه­ی جسم بود اکنون جلوی آن نقطه؛ اما چه کسی این نور خواری و نور پیمایی را احساس می­کند و تجربه می­نماید ؟
آن­که دل خود را که خود خدا قبله گاه و آتشگاه و چراغ روشن درون و آیینه تمام نمای حقایق ساخته پاکیزه دارد تا از زنگار پیوستگی و وابستگی و عشق­های مجازی زدوده شود. پس از این­جا داستان­های گرفتاری این میل، این خود انسانی خو گرفته به نفس و عشق مجازی و این آیینه زنگاری شروع می­شود؛ تمام عرفان دیدن این زنگارها و عشق مجازی و ستردن آن است. مثنوی هم با داستان­ها و پیام­هایش بیان کننده­ی داستان انسان است




90/9/4::: 11:1 ص
نظر()
  
  

بشنو این نی چون حکایت می­کند   

  از جدایی­ها شکایت می­کند

نی همان انسان خود آگاهی است که جایگاه خود را در این عالم شناخته و فهمیده است که موجودی است چون نی میان خالی و نیازمند به او، می­داند که روحش از روح کلی یا نیستان جدا شده و در قفس تن گرفتار گردیده است.

لذا از این هجران نالان و گریان و در این قفس تن بی­قرار است و می خواهد آزاد شود اما این نی خود مولانا نیز هست که از وجود جامع و پیر خویش شمس تبریزی نیز دور افتاده و نالان و نوحه­گر است (پیوند تجربه­ی شخصی با تجربه­ی هستی)، اما همه­ی آدمیان به این خودآگاهی و تجربه­ی شخصی نرسیده­اند تا درد اشتیاق به وصال مجدد را احساس کنند. تنها هرکس که از اصل خویش (چه مجازی و چه حقیقی) دور شده باشد این نیاز را احساس می­کند.
این انسان نیازمند چون نی هم ناله­ی هجران و خوف از نارسیدن دارد و هم نوای وصل و امید به رسیدن (در بین خوف و رجا و قبض و بسط است)، پس هم جفت بدحالان است و هم یار خوشحالان.
هرکسی از نوای این نی تعبیری و تفسیری دارد، هیچ­کس راز این انسان را درست نشناخته است (نه خود را نه دیگران را و نه انسان­های کامل را) بلکه گمان­های خویش را علم و خیالات خود را عقل فرض کرده است.اما اگر دقت شود سر انسان از گفتار و احوال و کردار او نمایان می­شود. اما کجاست آن چشم و گوش منور به نور حقیقت که خود جان را که تابناک و تابنده­ی وجود است بنگرد، شاید هم این­گونه بینش در تقدیر نیست.
به هر حال این بانگ نای کلام خداست که در نی وجود انسان­های کامل دمیده می­شود و چون آتشی جان آنان را شعله­ور می­سازد، زیرا جلوات و فیضان عشقی است که در جان آنان شعله­ور است، چه آنان دریای عشقند که با وزش باد لطف امواج خروشان و سوزان خویش را به ساحل وجود خویش می­پراکنند و مشتاقان به قدر ظرف­های خویش از آن برمی­گیرند.
این نی پرنوای سوزان، وارستگان رهیده از جهان را که درد گسستن داشته و شوق پیوستن دارند به نوا در می­آورد. کلامشان گاه از قهر نفس است و گاه از لطف حق، راه گذراز قهر به لطف و از آن به وحدت آغازینی که نه این است و نه آن و هم این است و هم آن تعبیر می­شود. این راه همان سیر سلوک معنوی است که از دین آغاز می­شود و تا کمال عرفان پیش می­رود، از بند گسستن تا پیوستن. اما چه کسانی در این راه پله پله تا ملاقات خدا و پیوستن به اصل پیش می­روند ؟ آنان که از این عقل مصلحت اندیش جهان مادی (عقل معاش) دست شسته گوش به فرمان الهی نهند و روز و شب به انتظار فرمان نشینند. و چون ماهی برون افتاده از دریا لحظه لحظه­ها در شوق و التهاب به دریا رسیدن باشند و چون رسیدند هرگز از آن دریا سیر نشوند که البته این مهجوری و مشتاقی را خامان در نیابند. این راه پیمودنی است نه گفتنی. زیرا مثنوی راه رهایی و طریق پرواز عاشقانه است.

بند بگسل، باش آزادای پسر      

   چند باشی بند سیم و بند زر ؟
گر بریزی بحر را در کوزه­ای    

 چند گنجد ؟ قسمت یک روزه­ای
کوزه­ی چشم حریصان پر نشد  

     تا صدف قانع نشد پر دُر نشد

اما این انسان دور افتاده از باطن به زندگی وابسته شده و در بند سیم و زر گرفتار و اسیر حرص خویش گشته است که باید با کمک عشق این بندها را ببرد.

هرکه را جامه ز عشقی چاک شد    

   او ز حرص و عیب کلی پاک شد
شادباش ای عشق خوش سودای من   

     ای طبیب جمله علت­های ما
ای  دوای  نخوت  و  ناموس  ما      

   ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد    

    کوه در رقص آمد و چالاک شد
عشق  جان  طور  آمد  عاشقا      

     طور مست خـَرَّ موسی صاعقا

تنها را آزادگی و رهایی از هر ناپسند و هر وابستگی عشق به حق است. و تنها راه نجات از روان پریشی، نگرانی، تنهایی و بی­کسی و پوچی، عشق به حق است. تنها داروی نجات بخش از خود شیفتگی، غرور، خود آزاری، برتری طلبی، عشق است. هم افلاطون حکمت روحانی قلب است و هم جالینوس مداوای تن. عشق بُراق معراج رسول خدا، به رقص آورنده­ی کوه سینا، مدهوش کننده­ی موسی و تجلی دهنده­ی انوار اعلی است.
حال گویا کسی از مولانا می­پرسد پس ما چگونه حالات و گرفتاری­های عشق را بدانیم برای ما شرح بده و او می­گوید :

با لب دمساز خود گر جفتمی     

         همچو نی من گفتنی ها گفتمی
هرکه او از هم زبانی شد جدا      

       بی زبان شد گرچه دارد سد نوا
چونکه گل رفت و گلستان درگذشت   

   نشنوی زان پس ز بلبل سرگذشت

او می­گوید : «که من آن بلبل خاموشم» وای فورا خاموشی را شکسته حال خود را این­گونه بیان می­کند و پیام اصلی را می­دهد که :

جمله معشوق است و عاشق پرده­ای     

 زنده معشوق است و عاشق مرده­ای


90/9/3::: 11:50 ع
نظر()
  
  

"گفته بودم در خزانی بهاری آمد پدید

در برگ ریزانش

باران مهر و صفایی

بر شاخه های زرد  و فرو ریخته

 

 بارید .

از ریشه رویید ........

سبز شد دوباره 

 در خزانی سرد و فسرده

بار داد

به اندازه ادراک

در پهنای معنا

به وسعت خورشید

گرم شد و رویید

بهار در خزان  تماشایی است

امیدی  امد نام خزان را بهار نامید

حال بهار است .............


  
  
<      1   2