بهاران در گلزار فیه مافیه
در این گلزار، گلهای معطرش در بهار وجود عطر افشانی می کند و جان مست می شود
تواضع کند هوشمند گزین ،نهد شاخ پر میوه سر بر زمین
و در این تواضع و از پر بودن معنا در درون انسان، عاشق الهی سر بر زمین دارد
و در نظر مولانا و جمله عارفان هیچ سعادتی بالاتر از این نیست که خود را در
یار محو بینند
اتحاد یار با یاران خوش
یار معنا شو که صورت سرکش است
مقصود از این یار دوستی است که در غربتگاه عالم عاشق رابه وصال محبوبی
بشارت دهد
و روی او آینه معشوق باشد و سخن او پیام و سلام او باشد
و مولانا می فر ماید
رو بجو یار خدایی را تو زود
چون چنین کردی خدا یار تو بود
اما خیال تجلی حقیقت در عرصه صورت است ، که اگر چنین نباشد آن را خیال
باطل گویند و اگر چنین باشد همان است که مولانا فرموده
آن خیالاتی که دام اولیاست
عکس مهرویان بستان خداست
لذا مجنون را خیال لیلی
و زلیخا را نام یوسف قدرت می داد زیرا این خیال از خقیقت عشق سر چشمه می گیرد
و این است عشق حقیقی که از عشق الهی بر می خیزد نه از تمایلات انسانی و
نفسانی که فرمود عشق هایی کز پی رنگی بود عشق نبود آخر ننگی بود
و مولانا می فرماید
همه جمال تو بینم ، چو چشم باز کنم
همه شراب تو نوشم ،چو لب فراز کنم
وقتی ره رو از همه مراتب تجلیات بیرون آمد
و از خودی خود ونفس عصیانگر به طما نینه رسید در می یابدکه
عشق در هر مرتبه نقصان اوست ، عاشق کل می شود
و خود کل شود که عاشق همان معشوق است و طالب همان مطلوب است
و در این عشق کل است که عارف شاهدان بیشمار بیند که هر یک فتنه عالمی است
در این رابطه حافظ می فر ماید
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
و در دیوان شمس حضرت مولانا می فر ماید
گل را مدد رسید ز گلزار حسن دوست
تا چشم ما نبیند زوال گل
و سعدی هم چنین می فر ماید
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
....................
الهی آنچنان در عشق خود مشعولمان گردان که عشق های دیگر محو عشق جمالت گردد
الهی آمین یا رب العالمین