سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تقوای خداوند، اساس هر حکمتی است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :25
بازدید دیروز :1
کل بازدید :31575
تعداد کل یاداشته ها : 21
103/8/26
5:21 ص

 

،

 در  بیان آن که چون قضا آید ، چشم های روشن بسته می شود
چون سلیمان را سراپرده زدند
جمله مرغانش به خدمت آمدند
همزبان و محرم خود یافتند
پیش او یک یک به جان بشتافتند
جمله مرغان ترک کرده چیک چیک
با سلیمان گشته افصح من اخیک
چیک چیک : جیک جیک
افصح من اخیک : گویا تر از برادرت ، به کنایه بسیار آشنا و همزبان

همزبانی ، خویشی و پیوندی است
مرد با نامحرمان چون بندی است
ای بسا هندو و ترک هم زبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان محرمی خود دیگر است
همدلی از هم زبانی بهتر است
غیر نطق و غیر ایما و سجل
صد هزاران ترجمان خیزد ز دل "همزبانی " به معنای آشنایی ذهنی و  همفکری و نزدیکی روح افراد با یکدیگر است . انسان با کسی که او را درک نکند ، اگر همنشین باشد مانند زندانی است . هند و ترک با اینکه به یک زبان حرف نمی زنند ، می توانند هم زبان باشند یعنی روح و فکر آنها به هم نزدیک باشد . سپس از همدلی صحبت می شود که مرحله ی عالی تری از همزبانی است . و این رابطه ی دل محکم تر از روابطی است که با سند و امضاء و عهدنامه  و اقرارنامه ( سجل ) پدید می آید . ترجمان یعنی وسیله ای که آنچه در درون ضمیر ما می گذرد را بیان کند ، اعم از سخن ، نوشته یا رابطه ی روحی معنوی .
جمله مرغان هر یکی اسرار خود
از هنر، وز دانش و از کار خود
با سلیمان یک به یک وامی نمود
از برای عرضه خود را می ستود
از تکبر نی و از هستی خویش
بهر آن تا ره دهد او را به پیش
چون بباید برده  را از خواجه یی
عرضه دارد از هنر دیباجه ای
چون که دارد از خریداریش ننگ
خود کند بیمار و کر و شل و لنگ مرغان یکی یکی به پیش سلیمان می آمدند و ویژگی های خاص خود را بیان می کردند ، این بیان ویژگی ها به خاطر غرور نبود بلکه به این خاطر بود که سلیمان آنها را به پیش خود جای دهد . وقتی خواجه ای بخواهد غلامش را بفروشد ، غلام هنرهای خود  را نشان  می دهد  و اگر از خریدار خوشش نیاید خود را بیمار نشان میدهد و به کری و شلی و لنگ بودن تظاهر می کند .
نوبت هدهد رسید و پیشه اش
و آن بیان صنعت و اندیشه اش
گفت :" ای شه ! یک هنر کان کهتر است
باز گویم" ، گفت :"کوته بهتر است "
گفت : "بر گو، تا کدام است آن هنر؟
گفت : "من آن گه که باشم اوج بر،
بنگرم از اوج با چشم یقین
من ببینم آب در قعر زمین
تا کجای است و چه عمق استش چه رنگ؟
از چه می جوشد ؟ ز خاکی یا ز سنگ ؟
ای سلیمان !بهر لشکرگاه را
در سفر ، می دار این آگاه را"
پس سلیمان گفت :"ای نیکو رفیق!
در بیابان های بی آب عمیق ،
تا بیابی بهر لشکر آب را
در سفر سقا شوی اصحاب را "نوبت هد هد شد ، هد هد به بیان نقاط قوت خود پرداخت . گفت که هنر من در این است که از اوج آسمان اگر در زمین آبی وجود داشته باشد آن را میبینم و حتی رنگ و اینکه از کجا می جوشد و عمق آن را هم تشخیص می دهم . سلیمان هم گفت : که تو برای اینکه در سفر سقای اصحاب من باشی بسیار مناسب هستی .  
هدهد به پیش سلیمان آمد و از تیزی چشم خود تعریف کرد تا سلیمان او را  در بارگاه خود به کار بگیرد . در این بخش می خوانیم که زاغ به سلیمان گفت : هد هد لاف می زند .اگر او چشمان به این تیزبینی دارد چطور دام را بر روی زمین نمی بیند و در دام گرفتار می آید ؟ طعنه ی زاغ در دعوی هدهد
1230 زاغ چون بشنود ، آمد از حسد
با سلیمان گفت کو کژ گفت و بد
از ادب نبود به پیش شه مقال
خاصه ، خود لاف دروغین و مُحال
گر مر او را این نظر بودی مدام
چون ندیدی زیر مشتی خاک، دام؟
چون گرفتار آمدی در دام او؟
چون قفص اندر شدی ناکام او ؟زاغ پیش سلیمان آمد و گفت : اگر هدهد راست می گوید پس چگونه با این چشمان تیزبین ، زیر مشتی خاک دام را نمیبیند و گرفتار دام و قفس می شود ؟
پس سلیمان گفت :ای هدهد! رواستکز تو در اول قدح این دُرد خاست ؟ چون نمایی مستی ای خورده تو دوغ؟
پیش من لافی زنی ، آنگه دروغ ؟سلیمان هم به هدهد گفت قرار نبود از ابتدا دروغ بگویی و لاف بزنی پیش ما . تو که دوغ خوردی چرا لاف مستی میزنی ؟ اولین قدحی که از خم شراب بر می دارند صاف است ، زیرا دُرد در ته خم مینشیند ، به همین دلیل در مورد کاری که از ابتدا خراب و مخالف انتظار باشد این اصطلاح را به کار می برند : کز تو در اول قدح این دُرد خاست ؟  
 
هدهد  پاسخ زاغ را می دهد و به او میگوید که این دیگر قضای الهی است و اگر خدا اینگونه بخواهد چشم من هم دیگر نمی تواند با این خواسته ی خدا مقابله کند ....
فکر کنم یه ذره که آدم توی این مسائل زیاد بره واقعا مرز بین قضا و قدر و خواسته های خود ما تشخیصش خیلی سخته .... مخصوصا در آخر کار که هدهد میگه : حتی همین که تو مرا انکار میکنی از قضای الهی است ...
جواب گفتن هدهد طعن? زاغ را
1236 گفت : ای شه بر من عور گدای
قول دشمن مشنو از بهر خدایعور : لخت ، در اینجا مولانا به معنی فقیر و بی چیز به کار برده است . 
گر به بطلان است دعوی کردنم
من نهادم سر ، ببر این  گردنم
زاغ ، کو حکم قضا را منکر است
گر هزاران عقل دارد ، کافر است
.............. هدهد اعتراض می کند و می گوید که من جز حقیقت چیزی نگفتم و اگر اینگونه باشد سر را پیش تو می نهم تا گردنم را ببری ..
اگر زاغ به قضا و قدر الهی اعتقاد ندارد مانند کافران است . تا تو اثری از کافران در خود داری اسیر آلودگی های زندگی مادی هستی .
من ببینم دام را اندر هوا
گر نپوشد چشم عقلم را قضا
چون قضا آید ، شود دانش به خواب
مه سیه گردد ، بگیرد آفتاب
از قضا این تعبیه کی نادر است؟
از قضا دان ، کو قضا را منکر است من دام را در هنگام پرواز در هوا میبینم اما اگر قضای الهی چشم عقل مرا بپپوشاند دیگر کاری از دست من بر نمی آید . حتی همین که تو مرا زیر سوال می بری و منکر قضا هستی هم از قضای الهی است ... 
در داستان هدهد ، هدهد به کلاغ گفت که من چشمان تیز بینی دارم اما اگر قضای الهی در این باشد که من در دام بیافتم حتما این اتفاق خواهد افتاد و قضا پرده ای بر چشمان من می اندازد ...


90/9/21::: 11:40 ع
نظر()
  
  

 

 

بهاران در گلزار فیه مافیه

در این گلزار، گلهای معطرش در بهار وجود عطر افشانی می کند و جان مست می شود

تواضع کند هوشمند گزین ،نهد شاخ پر میوه سر بر زمین

و در این تواضع و از پر بودن معنا در درون انسان، عاشق الهی سر بر زمین دارد

و در نظر مولانا و جمله عارفان هیچ سعادتی بالاتر از این نیست که خود را در

یار محو بینند

اتحاد یار با یاران خوش

یار معنا شو که صورت سرکش است

مقصود از این یار دوستی است که در غربتگاه عالم عاشق رابه وصال محبوبی

بشارت دهد

و روی او آینه معشوق باشد و سخن او پیام و سلام او باشد

و مولانا می فر ماید

رو بجو یار خدایی را تو زود

چون چنین کردی خدا یار تو بود

اما خیال تجلی حقیقت در عرصه صورت است ، که اگر چنین نباشد آن را خیال

باطل گویند و اگر چنین باشد همان است که مولانا فرموده

آن خیالاتی که دام اولیاست

عکس مهرویان بستان خداست

لذا مجنون را خیال لیلی

و زلیخا را نام یوسف قدرت می داد زیرا این خیال از خقیقت عشق سر چشمه می گیرد

و این است عشق حقیقی که از عشق الهی بر می خیزد نه از تمایلات انسانی و

نفسانی که فرمود عشق هایی کز پی رنگی بود عشق نبود آخر ننگی بود

و مولانا می فرماید

همه جمال تو بینم ، چو چشم باز کنم

همه شراب تو نوشم ،چو لب فراز کنم

وقتی ره رو از همه مراتب تجلیات بیرون آمد

و از خودی خود ونفس عصیانگر به طما نینه رسید در می یابدکه

عشق در هر مرتبه نقصان اوست ، عاشق کل می شود

و خود کل شود که عاشق همان معشوق است و طالب همان مطلوب است

و در این عشق کل است که عارف شاهدان بیشمار بیند که هر یک فتنه عالمی است

در این رابطه حافظ می فر ماید

ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم

ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما

و در دیوان شمس حضرت مولانا می فر ماید

گل را مدد رسید ز گلزار حسن دوست

تا چشم ما نبیند زوال گل

و سعدی هم چنین می فر ماید

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

....................

الهی آنچنان در عشق خود مشعولمان گردان که عشق های دیگر محو عشق جمالت گردد

الهی آمین یا رب العالمین


  
  

 

به نظر مولانا انبیا و اولیا چون باغبانی که از پیش دانه ها را در رستاخیز باغ می داند ، از

تعبیر رفتار های آدمیان در رستاخیز آخرت آگاهندو آن را به زبان قابل فهم

برای مردمان بیان می کنند و گاه رمز تعبیر را می گشایند

می گویند

بعضی اول نگرند

مولانا در این مقام خلق را به چهار دسته تقسیم کرده است

یکی آنها که آخر اندیشند، یعنی در عواقب و نتایج کار ها می نگرندو آنچه را

شایسته طلب یابند عمر در آن صرف می کنند     .

در ادبیات کلاسیک عاقبت اندیشی مرتبه ای بلند و مقامی محمود داردو نشان

حکمت لقمانی است

دسته دیگر اول اندیشانند که در یافته اند آنچه آخر می آید اول نوشته اند،این نکته

در آیات بسیاراز جمله آیه زیر در قران اشاره شده است

هیچ حادثه ای از بیرون و اندرون و از نیک و بد شما را نمی رسد مگر آنکه ما

، از پیش ، آنرا در کتابی نوشته ایم

حدید 22

دسته ای دیگر نقد حال در یافته اند چنان در بحر عشق مستغرقند که ایشان را

اول و آخر خود یاد نمی آید

اینها عاشقانند که اگر در وصال باشند در راز و نیاز با معشوقند و از خیال اول

و آخر فارغ، و خوف ایشان تنها رفتن معشوق و سر آمدن ایام وصالست

و اگر در فراقند منزل به منزل و کوی به کوی در طلب دیدارند و به دین شوق

از اول و آخر بیخبر

اما دسته چهارم که به علت استغراق در ظواهر عالم مجال فکرت در اول و آخر خود ندارند چه کسانی هستند؟


  
  
مقبره ی مولانا که در حال حاضر به عنوان سمبل شهر قونیه از آن یاد می شود، در واقع محل سکونت پدر و خانواده ی مولوی به هنگام اقامت ایشان در قونیه بوده است. پدر مولانا پس از مرگ در همین خانه به خاک سپرده شد و مجالس سماع مولانا نیز در همین خانه برگزار می شده است.
 
 
 
قونیه شهری است مذهبی که در مرکز کشور ترکیه و در شمال استان آنتالیا و جنوب آنکارا واقع شده است. استان قونیه از لحاظ مساحت بزرگترین استان ترکیه به شمار می رود. جمعیت شهر قونیه بیش از یک میلیون نفر است. در قرن 13 میلادی، قونیه پایتخت علاءالدین کیقباد پادشاه سلجوقیان روم بود و این شهر به برکت حضور پدر مولانا ( سلطان العلماء بهاء ولد ) به یکی از مراکز تدریس علوم دینی تبدیل شد. بعد از فوت پدر، مولانا به وعظ و تدریس علوم دینی در مساجد و مدارس قونیه ادامه داد. دیدار شمس تبریزی مولانا را شوریده حال نمود و در وصل و هجران او دیوان کبیر را سرود. پس از ناپدید شدن شمس تبریزی، بنا به درخواست حسام الدین چلبی، مولانا مثنوی معنوی را به نظم درآورد. مولانا که از 14 سالگی به همراه پدر در قونیه سکنی گزیده بود در 17 دسامبر 1273 میلادی مصادف با 27 جمادی الاول سال 672 هجری قمری در سن 59 سالگی در قونیه وفات یافت. مقبره ی مولانا همه ساله زیارتگاه عاشقان طریقت می باشد و این شهر را همچنان زنده نگاه داشته است، به گونه ای که روزی پنج بار صدای اذان از گوشه و کنار و از مساجد متعدد، زیبا و قدیمی آن شنیده می شود.
 
 
مقبره ی مولانا که در حال حاضر به عنوان سمبل شهر قونیه از آن یاد می شود، در واقع محل سکونت پدر و خانواده ی مولوی به هنگام اقامت ایشان در قونیه بوده است. پدر مولانا پس از مرگ در همین خانه به خاک سپرده شد و مجالس سماع مولانا نیز در همین خانه برگزار می شده است. مولانا نیز پس از مرگ در همین مکان دفن شد. همچنین بهاءالدین، پسر مولانا، بعضی از اقوام و یاران و مریدان وی از جمله صلاح الدین زرکوب و حسام الدین چلبی نیز در این مکان آرمیده اند. هر ساله دوستداران مولانا در 17 دسامبر مصادف با سالگرد وفات مولانا که شب اُروس (Arus) نامیده می شود از اطراف و اکناف ترکیه و جهان بر مرقد او حاضر می شوند تا شاهد مراسم ویژه ی بزرگداشت مولانا باشند.
 
مقبره ی مولانا دارای گنبد بزرگ سبز رنگ 16 وجهی است که مخروطی در بالای آن قرار دارد. این گنبد در سال 1397 میلادی توسط کارابان اوغلو ساخته شده و بر بالای آن با هنر کاشی کاری آیة الکرسی نقش بسته است. در بالای در ورودی مقبره، این بیت شعر به زبان فارسی نوشته شده است:
 
کعبة العشاق باشد این مقام     
    هر که ناقص آمد اینجا شد تمام
 
زمانی که وارد این فضای روحانی می شوی، درصف عاشقان مولانا، قدم به قدم با نوای نی و بوی عود، آهسته آهسته حرکت می کنی و در جلوی مزار یاران و مریدان مولانا ادای احترام می نمایی. سپس به مقبره ی مولانا، پسرش بهاء الدین و پدرش سلطان العلماء می رسی. بعد افراد دیگری از خاندان و یاران وی را پشت سر می گذاری. در روی هر سنگ قبر کلاه و دستاری که در گذشته مورد استفاده قرار می گرفته به رسم یادبود و احترام قرار دارد. قبرهایی که فاقد کلاه مخصوص می باشند متعلق به بانوان است. پس از عبور از کنار قبرها می توانید از موزه بازدیدکنید. در این موزه آثار به جا مانده از گذشتگان از جمله البسه، کلاه، تسبیح، جانماز، قرآن های دست نویس و کتب نفیس دیگر، دیوان حافظ و سایر اشیاء قدیمی به نمایش گذاشته شده اند. پس از بازدید از موزه، نهایتاً می توانی این فضای معنوی را پشت سر بگذارید.
 
ای برادر تو همه اندیشه ای         مابقی خود استخوان و ریشه ای
 
 
رقص سماع          رقص سماع

                                                   سماع که در لغت به معنی شنیدن، شنوایی و هر آنچه به آن مربوط می شود است        
در فرهنگ دراویش و صوفیان به معنای جدا شدن از خویش و فنا شدن در ذات اقدس الهی است. دراویش معتقدند سماع در عارف حالتی را ایجاد می نماید که به آن وجد ( vajd ) می گویند. مراسم وجد و سماع عموماً در مکانی به شکل دایره انجام می پذیرد. دایره نمادی است از زمان که آغاز و انجامی برای آن متصور نیست. شاید هم بی ارتباط با چرخش سیارات به دور خورشید نباشد. دایره در فرهنگ دراویش نماد ابدیت است. نی و دف مهمترین ابزار موسیقی دراویش است. نوای موسیقایی نی، نوای شکایت به پیشگاه الهی است و درویش از خدا می خواهد که او را به اصل خویش بازگرداند. در مراسم سماع علاوه بر نی و دف از ساز های رباب، تنبور، تار و کمانچه نیز بهره می گیرند. مولوی اعتقاد داشت آنچه را که به صورت عادی نمی توان توصیف کرد، می توان در غالب شعر، موسیقی و رقص بیان نمود و آنچه امروز مریدان او انجام می دهند برگرفته از اعتقادات او و تقلیدی است از آنچه او و اطرافیانش در قرن هفتم هجری می اندیشیده اند.
 
 
مراسم سماع در تمام ایام سال در قونیه برگزار می شود. در ایام بزرگداشت مولانا که مصادف با سالگرد وفات وی برگزار می شود مراسم نمادین رقص سماع در سالنی که به همین منظور در قونیه ساخته شده است در چندین شب متوالی برقرار می گردد. در این مراسم ابتدا اشعاری از مثنوی به زبان ترکی خوانده می شود. سپس موسیقی با اجرای تک خوانی به زبان ترکی اجرا می شود. آنگاه دراویش با لباس های بلند سفید و دامن چین دار و کلاه های بلند نمدی، یکی پس از دیگری به دنبال مولا یا مراد خود ظاهر شده و پس از ادای احترام، شروع به چرخیدن می کنند. حرکات موزون مشخصه ی اصلی سماع است. در ابتدا دست ها روی شانه قرار داشته، پس از چند چرخش، دست ها تدریجاً باز شده و در دو طرف قرار می گیرد. دست راست بالا و دست چپ پایین تر قرار می گیرد. دراویش در حین چرخش سر را به یک طرف خم می کنند و گاهی چشم ها را می بندند و به عالم خلسه فرو می روند و این چرخش می تواند بسیار طولانی باشد ( گاهی تا ساعت ها به طول می انجامد. )
 
 
سلام، یکی از اصول مراسم سماع است. دراویش در هنگام مراسم سماع به یکدیگر و مراد خود سلام می کنند. این سلام بدون ادای کلام و با نگاه کردن به یکدیگر صورت می پذیرد. مراسم سماع مشتمل بر چهار سلام است. این چهار سلام هر کدام معرف یک معنی خاص است. سلام اول معرف شریعت است. سلام دوم طریقت، سلام سوم حقیقت و سلام چهارم معرفت را معنی می دهد. در سه سلام اول درویش به دور خود و کل مجموعه ی دایره ای که درویش در آن می رقصد می چرخد و در سلام آخر ( چهارم ) وی فقط به دور شیخ یا مراد می چرخد. مراد با حرکت خود در بین دراویش، حرکات آنها و نحوه ی جای گیری آنها را تنظیم می کند.
 
 
ردای سیاه یعنی تعلقات دنیوی. دراویش با ردای پشمینه تیره ( سیاه یا قهوه ای ) وارد می شوند و طی تشریفاتی این ردا را بر زمین می اندازند. به این معنی که خود را از تعلقات دنیوی آزاد می سازند. در طی مراسم سماع، نوای دف، نی و سایر سازهای موسیقی به طور هماهنگ با نورپردازی زیبا گوش و چشم را می نوازد، آنگونه که پس از مدتی شما نیز احساس خلاء و شیدایی خواهید کرد. پایان مراسم را مرشد یا مراد برعهده دارد. وی که در تمام طول مدت رقص، بر اعمال سماع نظارت نموده، آیاتی از قرآن، اشعار مذهبی در وصف پیامبر ذکر می کند. گاهی نیز از شهدای کربلا نیز ذکری به میان می آید و پس از آن، دراویش یک یک با ادای احترام از مقابل مولای خود عبور کرده و خارج می شوند.
 
                                                                                      مسافر قونیه

تپه ی علاءالدین در قسمت مرکزی شهر قونیه قرار دارد که در بالای آن پارک زیبایی بنا شده است و چشم انداز خوبی دارد. خیابانی که در روبروی تپه واقع شده به مقبره ی مولانا ختم می شود. در دو طرف همین خیابان مراکز متعدد برای خرید وجود دارد. پیاده روها وسیع و تمیز هستند. در کوچه ی پشت مقبره مولانا می توان انواع سوغاتی های تزئینی از قبیل قاب عکس، مجسمه های کوچک، کریستال های چرخان با تصاویری از مولانا، مقبره یادراویش چرخان را تهیه کرد. قیمت آن ها از 6 تا 20 لیر متغیر است. قیمت ها تقریباً ثابت است و با چانه زدن، زیاد تغییر نمی کند.
 
مردم عادی به زبان ترکی صحبت می کنند و انگلیسی نمی دانند ولی در مراکز توریستی، هتل ها و باجه های پلیس می توان با زبان انگلیسی ارتباط برقرار کرد. قونیه شهری است که مردمان آن به دیدن گردشگر خارجی عادت دارند و با گردشگران خیلی خوب همکاری می کنند. اگر از عابری نشانی بپرسید، حتی اگر زبان انگلیسی نداند، با اشاره شما را به بهترین نحو راهنمایی می کند. پوشش زنان آزاد است. خانم ها با حجاب کامل یا روسری های رنگی و لباس گشاد و بلند را بسیار زیاد می توان دید.
 
 
وسایل حمل و نقل عمومی در محدوده مرکزی شهر به راحتی مسافرین را جابجا می کنند. تاکسی، مینی بوس، اتوبوس و تراموا در اکثر محدوده های مرکزی شهر وجود دارد. کرایه ی هر نفر برای تراموا یک و نیم لیر است و تاکسی به نسبت گران تر است و با تاکسی متر محاسبه می شود. به عنوان مثال در محدوده های نزدیک و مرکزی شهر حدود 7 لیر و کرایه ی مناطق دورتر حدود 20 – 15 لیر می شود. تراموا تا ساعت 12 شب کار می کند و حتی در ساعات دیروقت شب نیز شما در شهر احساس ناامنی نمی کنید. در ساعات شلوغ عصر و غروب ، تراموای شهری مملو از جمعیت می شود و جای نشستن نیست. مردان و جوانان جای خود را به زنان و افراد مسن می دهند تا بنشینند.
 
 
در انتهای خیابانی که به مقبره ی مولانا می رسد، مغازه هایی با انواع خوراکی جات و شیرینی های مخصوص شبیه آب نبات سفید رنگ یا انواع پارچه های منقوش جهت سجاده و جانماز و همچنین انواع قاب عکس جلب توجه می کند. قونیه شهری دانشگاهی است و دانشجویان زیادی از داخل و خارج کشور در آن به تحصیل مشغولند. تکدی گری در سطح شهر دیده نمی شود. زمانی که اذان ظهر گفته می شود سیل مردم معمولی و ترک زبان را می بینید که به مسجد رفته و نماز می گزارند. غذاهای ترکی شباهت زیادی با غذاهای ایرانی دارد. برنج، به این صورت که ما درست می کنیم دیده نمی شود. ترک ها از بلغور جو همراه پیاز داغ غذایی شبیه کته استانبولی ما می پزند. انواع خوراک ها و خورش ها با گوشت، سبزیجات، سیب زمینی، هویج و بادمجان را می توان در سفره ی آنها دید. انواع سالاد، سالاد الویه، غذایی با نخود سبز، گوشت کوبیده و نیز انواع کوفته که بعضاً تند هستند و انواع سوپ های خوشمزه را درست می کنند. کباب ترکی که برای همه آشناست و نیز انواع دسر و شیرینی جات شبیه باقلوا، شیر برنج و شله زرد و پودینگ ها را می توان دید و نوش جان کرد.
 
 
                                                                    سایر نقاط دیدنی شهر قونیه

مسجد علاء الدین کیقباد:
که به این مسجد، مسجد چهار پادشاه نیز می گویند. این مسجد در نزدیکی تپه ی علاءالدین قرار دارد و منبر چوبی و منبت کاری شده اش بسیار زیباست و از آثار هنری دوره ی سلجوقیان محسوب می شود. این مسجد در واقع محل وعظ و خطابه ی پدر مولانا و بعد از آن، خود مولانا بوده است.
 

 
تربت شمس: در واقع مسجد کوچکی است که به یادبود شمس تبریزی و پس از ناپدید شدن نهایی وی ساخته شده است. روایتی است که در زیر مسجد چاهی قرار دارد که گمان می رفته شمس را به قتل رسانده و در آن چاه انداخته باشند. فضای داخلی تربت شمس نسبتاً کوچک است و دیوار و سقف گنبدی آن با آیات قرآن و نقوش زیبا تزیین شده است. بعضی اشعار فارسی نیز در گوشه و کنار آن دیده می شود.

 
مرام (Meram) : در واقع منطقه ی ییلاقی در حاشیه ی شهر قونیه است که محل زندگی تابستانی مولانا و مریدانش بوده و اشعار مثنوی در آنجا سروده شده است. مجالس وجد و سماع نیز در همین محل اجرا می شده است. خانه ای متوسط که نسبتاً ساده تزیین شده و در کنار آن مسجد کوچکی بنا شده است. ایوان خانه مشرف به رودخانه و مناطق سرسبز و خوش منظره می باشد. این خانه ی ییلاقی به همراه باغچه سرا ( مقبره ی کنونی ) از طرف سلطان علاء الدین جهت سکونت به پدر مولانا هدیه شده است. برای رفتن به منطقه ی مرام باید از تاکسی استفاده کرد. در این منطقه مقبره ی طاووس بابا و چند تن دیگر از مریدان مولانا نیز وجود دارد.
مقبره ی طاووس بابا: طاووس بابا حکیم هندی بوده است که به اثرات دارویی نمک و بعضی گیاهان اعتقاد داشته و برای دیدن مولانا از هند به قونیه آمده است. طاووس بابا در قونیه ساکن شده و به جمع سالکان طریقت می پیوندد و در همان جا دار فانی را وداع می گوید. در کنار پنجره ی مقبره مقادیری نمک گذاشته شده است و گردشگران از آن می چشند.

 
مقبره ی آتش باز ولی: مدفن آشپز و خدمتکار وفادار مولانا است و در نزدیکی مرام قرار دارد. در مورد آتش باز نیز داستان هایی بر سر زبان هاست که صحت آن می تواند مورد تردید باشد. هرچه که هست نام آتش باز کنایه به همین داستان هاست. اگر به قونیه سفر نمودید از بازدید مراسم رقص سماع و تور سیاحتی کاپادوکیه غافل نشوید.




90/9/18::: 11:27 ع
نظر()
  
  

اصل معشوق است

 

جمله معشوق است و عاشق پرده­ای          

  زنده معشوق است و عاشق مرده­ای

منظور از معشوق، مرجع کل هستی است که به علت خالقیت تجلی کرد و به علت صفت حب و رحمت و لطف، موجودات را با نیروی جاذبه­ی خود به سوی خود کشید، پس چون مجذوب است معشوق است و چون جاذب است عاشق است.

چه او هم معشوق مخلوقات خود است، هم عاشق تجلیات و فعل خود و هم عشق مطلق است که به صورت عاشق و معشوق و عشق ظهور یافته است پس سه تا نیست، یکی است.

هم شراب و ساقی هم می پرست          

  هر سه یک شد چون طلسم تو شکست

اما این­که لاف زنی که عاشقی، سخنی بیهوده است، چه او عشقت داد پس احساس این­که ما عاشقیم جز پرده و حجاب نیست و عاشق جز مرده­ای نیست و باید هم به این مرگ و فنای وجودی برسد تا معشوق به او توجه کند.
به قول حافظ :

حافظ صبور باش که در راه عاشقی       

    هر کس که جان نداد به جایی نمی­رسد

و بنابه گفته­ی شیخ احمد غزالی در سوانح العشاق :
«هرگز معشوق با عاشق آشنا نشود و اندر آن وقت که خود را بدو و او را به خود نزدیکتر داند دورتر بود، زیرا که سلطنت دور است : آشنایی در هم رتبتی بود و این محال است میان عاشق و معشوق، زیرا که عاشق همه­ی زمین مذلت بود و معشوق همه­ی آسمان تعزُز ...»

چون نباشد عشق را پروای او      

      او چو مرغی ماند بی­پر ، وای او

پس اکنون که عشق را مجال نیست و جز فرقت نصیبی نبرد پس عاشق چون مرغ بی پر و بال است. اگر دو پر و بال کشش معشوقی یابد می­تواند پرواز کند و با جاذبه­ی خود او به سوی او برود وگرنه پر و بال پرواز ندارد. پس کار به عنایت است، لذا :

پرو بال ما کمند عشق اوست             

      موکشانش می­کشد تا کوی دوست
من چگونه هوش دارم پیش و پس        

       چون نباشد نور یارم پیش و پس
عشق خواهد کین سخن بیرون بود        

           آیینه غماز نبود چون بود
آینه­ات دانی چرا غماز نیست       

             زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست

عشق نتیجه­ی تجلی نور حسن است از مخفیگاه جان بر دل پاک و صیقلی آن، چنان آن نور می­درخشد که سلول­ها حباب و چراقدان آن نور می­شوند، آتشگاه و معبد ملکوت درون می­گردند. این نور در این حباب مادی از پشت شیشه­ی تن (و یا دیوار تیره­ی تن) نور می­دهد و صور منقوش در اعماق جان را خوانا می­نماید. اما پس از خلع این خرقه­ی کهنه یا شیشه­ی تیره، آن نور آزاد گشته بدون حجاب به نورالنوار وصل می­شود. تا کنون در پس پرده و شیشه­ی جسم بود اکنون جلوی آن نقطه؛ اما چه کسی این نور خواری و نور پیمایی را احساس می­کند و تجربه می­نماید ؟
آن­که دل خود را که خود خدا قبله گاه و آتشگاه و چراغ روشن درون و آیینه تمام نمای حقایق ساخته پاکیزه دارد تا از زنگار پیوستگی و وابستگی و عشق­های مجازی زدوده شود. پس از این­جا داستان­های گرفتاری این میل، این خود انسانی خو گرفته به نفس و عشق مجازی و این آیینه زنگاری شروع می­شود؛ تمام عرفان دیدن این زنگارها و عشق مجازی و ستردن آن است. مثنوی هم با داستان­ها و پیام­هایش بیان کننده­ی داستان انسان است




90/9/4::: 11:1 ص
نظر()
  
  
<      1   2   3   4   5      >