سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که به بلایى سخت دچار است چندان به دعا نیاز ندارد تا بى بلایى که بلایش در انتظار است . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :5
بازدید دیروز :1
کل بازدید :31555
تعداد کل یاداشته ها : 21
103/8/26
3:5 ص

از خدا جوییم توفیق ادب ب
بی ادب محروم گشت از لطف حق ر
بی ادب تنها نه خود را داشت بد
بل که آتش در همه آفاق زد

مولانا مانند دیگر عرفا معتقد است که هر مقامی ادب خاص خود را دارد.مثلا می گوید نزد اهل تن ، آنچه ملاک است همان ادب ظاهری است زیرا اهل تن آگاه بر نهان نیستند.

پیش اهل تن ادب برظاهر است

که خدا زایشان نهان را ساتر است


اما پیش اهل دل که آگاه بر اسرار هستند، ادب ظاهری کافی نیست بلکه ادب باطنی لازم است.

پیش اهل دل ادب بر باطن است

زآن که دلشان بر سرایر فاطن است

مولانا در قصه آدم و شیطان نیز معتقد است چون آدم ادب را رعایت کرد و گناه را به گردن گرفت ، خدا نیز او را بخشید و بالا برد،ولی شیطان که بی ادبی کرد و علت گناه خود را خدا معرفی نمود، مورد لعن خداوند واقع شد.

گفت آدم که ظلمنا نفسنا

او ز فعل حق نبد غافل چو ما
در گنه او از ادب پنهانش کرد

زآن گنه بر خود زدن او بر بخورد
بعد توبه گفتش ای آدم نه من

آفریدم در تو آن جرم و محن ؟
نه که تقدیر و قضای من بد آن؟

 چون به وقت عذر کردی آن نهان ؟
گفت ترسیدم ادب نگذاشتم

گفت من هم پاس آنت داشتم

دفتر اول ابیات 1496-1492

خواجه حافظ نیز در این مورد بسیار زیبا سروده است:

گناه گرچه نبود اختیار ما حافظ ت

تو در طریق ادب باش و گو گناه من است

البته به نظر مولانا موارد خاصی هم وجود دارد که بی ادبی مذموم شمرده نمی شود،از جمله بی ادبی عاشق در مواجهه با معشوق خویش در حالت فنای عاشق در معشوق که در آن حالت عدم رعایت ادب حالت هشیاری خود عین بجای آوردن ادب است.

پیش شیری آهوی بیهوش شد

هستی اش در هست او روپوش شد
این قیاس ناقصان بر کار رب

جوشش عشق است نه از ترک ادب
نبض عاشق بی ادب بر می جهد

 خویش را در کفه شه می نهد
بی ادب تر نیست کس زو در جهان

 با ادب تر نیست کس زو در نهان
هم به نسبت دان وفاق ای منتجب

 این دو ضد با ادب با بی ادب

دفتر سوم ابیات 3680-3676

شاید منظور مولانا از آن شخص بی ادبی که از لطف رب محروم گشته و نه تنها باعث ملعون شدن خود شده بلکه آتش گناه و گستاخی را در سراسر عالم افروخته است ، همان شیطان باشد که البته انسانهای پیرو او هم مشمول همین حکم خواهند بود.
مولانا در ابیات پیشین از رعایت ادب پادشاه در مقابل آن حکیم الهی و همچنین از رعایت ادب عمر نسبت به پیامبر اکرم (ص) سخن گفته بود و حالا می خواهد بگوید که به طور کلی رعایت ادب در هر مقامی واجب است.

مائده از آسمان در می رسید

بی شری و بیع و بی گفت و شنید در میان قوم موسی چند کس بی ادب ،

 گفتند  کو سیر و عدس؟)

منقطع شد خوان ونان از آسمان

ماند رنج زرع و بیل و داس مان 

در اینجا، مولانا به یکی از نمونه های بی ادبی بعضی از مردم اشاره می کند که باعث رنج و زحمت خود و دیگران شدند.می گوید: خداوند بی هیچ رنج و زحمت و دادو ستدی بر قوم موسی(ع) از آسمان روزی می فرستاد، اما چند نفر بی ادب از قوم او بجای سپاسگزاری از خداوند گفتند : پس کو سیر و عدس ؟ خداوند نیز آن مائده آسمانی را قطع کرد و آنها مجبور شدند که تن به زحمت زراعت و شخم زدن و درو کردن بدهند؛ در واقع آنها با این بی ادبی هم باعث زحمت خود و هم باعث رنج و زحمت دیگران شدند.

باز،عیسی چون شفاعت کرد

حق خوان فرستاد و غنیمت برطبق

باز، گستاخان ادب بگذاشتند

چون گدایان زله ها بر داشتند
لابه کرده عیسی ایشان را که ;

این دائم است و کم نگردد از زمین

بد گمانی کردن و حرص آوری

 کفر باشد پیش خوان مهتری
زآن گدارویان نادیده ز آز

آن در رحمت بر ایشان شد فراز

یکی دیگر از مواردی که به خاطر بی ادبی خداوند نعمت خود را از بندگان بی ادبش دریغ کرده است،قصه بعضی از همراهان حضرت عیسی (ع) است که حضرت شفاعت آنها را نزد خدای کرد و خدا هم برای آنها از آسمان طعام فرستاد،اما آن آدمهای گستاخ و بی ادب حرص ورزیدند و مثل گداها از باقیمانده غذا بر می داشتند تا مبادا در آینده دچار گرسنگی شوند. در حالی که حضرت عیسی(ع) به آنها می گفت که این روزی آسمانی دائمی است و لازم نیست این قدر حرص روزی فردا را بخورید. اما آن گداهای پررو که حرص و آز چشمانشان را کور کرده بود به کار خود ادامه دادند و خداوند نیز در عوض در رحمت را بر آنان بست و دیگر برایشان از آسمان روزی نفرستاد.

ابر بر ناید پی منع زکات

 وز زنا افتد وبا اندر جهات
هر چه بر تو آید از ظلمات و غم

آن ز بی باکی و گستاخی است هم

هر که بی باکی کند در راه دوست

رهزن مردان شد و نامرد اوست
در احادیث آمده است که اگر مؤمنان زکات مال خود را ندهند خداوند باران را از آنها دریغ می کند و همچنین آمده است که فحشا و زنا سبب شیوع بیماریهای مرگ آوری همچون وبا می شود. در اینجا مولانا می خواهد بگوید که وقتی خداوند باران فرو می فرستد و نعمتهای ما افزایش می یابند، ادب این است که زکات بدهیم و اگر سلامتی جنسی داریم، ادب آن این است که در راه مشروع از آن استفاده کنیم نه در راه زنا،و اگر این آداب را بجا نیاوریم خداهم نعمت باران را از ما می گیرد و بیماریهای مرگ آور نیز همه جا شایع می شوند که در نتیجه این بی ادبی، بی ادبان باعث رنج و زحمت برای خودشان و دیگران می شوند.

به طور کلی ، هر مصیبت و غمی که بر انسان وارد می شود نتیجه بی باکی و گستاخی خود انسان است. حتی اگر کسی به این عنوان که مرد حق است دچار گستاخی و بی ادبی در مقابل حضرت حق شود دیگر مرد حق به حساب نمی آید،بلکه نامردی است که باعث گمراهی خود و دیگران است.

از ادب پر نور گشته ست این فلک

وز ادب معصوم و پاک آمد ملک
مولانا می گوید رعایت ادب تنها مخصوص انسان نیست بلکه اگر می بینید این فلک گردون هم پر نور شده است به خاطر رعایت ادب است و به برکت ادب ،فرشتگان معصوم و پاک شده اند و دائما مطیع امر الهی هستند.

بد ز گستاخی کسوف آفتاب شد

عزازیلی ز جرات رد باب

همانطور که رعایت ادب مختص انسان نیست،غیر انسان نیز ممکن است دچار بی ادبی شود که نتیجه آن به خودش بر می گردد . مثلا وقتی خورشید دچار بی ادبی می شود واز مسیر عادی خود دور می افتد دچار سیه رویی و کسوف می شود (طبق عقیده کیهان شناسی قدیم).عزازیل یا همان شیطان هم به خاطر بی ادبی و گستاخی از درگاه حق رانده شد



  
  

تمثیل در اینکه شریعت مانند پوست و طریقت مانند مغز و حقیقت مانندمغز خالص است 

 تبه گردد سراسر مغز بادام

    گرش از پوست بخراشى گه خام
    چون شریعت و دین لازمه و مقدمه رسیدن به حقیقت است تمثیل مىآورد و بیان مىکند همان طور که وقتى مغز بادام هنوز خام و نرسیده است اگر پوست آن را بردارند خراب و فاسد مىشود، شریعت و دین نیز پوست، حافظ و نگهبان حقیقتاست.
  •  ولى چون پخته شد بى  پوست نیکوست
  • اگر مغزش برآرى بفکنى پوست
    • هنگامى که مغز بادام پخته و رسیده شد، اگر پوست را از آن جدا کنى و به کنار اندازى آسیب به مغز بادام نمىرسد و در این حالت مغز خوب و نیکو خواهد بود.
    •  شریعت پوست، مغز آمد حقیقت

    • میان این و آن باشد طریقت

    • حقیقت = توحید و یگانگى حق، «همان ذات الهى است که نقطه پایان سیر و سلوک است و آن محو عارف در معروف است»()

    شریعت که احکام ظاهرى دین مىباشد همچون پوست و حقیقت مغز آن و طریقت نسبت به حقیقت نیز همچون پوست نازکى است که بر روى مغز قرار گرفته است. پس طریقت همچون پوستى است که بین پوست خارجى و مغز واقع شده است و همان طور که مغز بدون پوست رسیده و پخته نمىشود، حقیقت نیز بدون شریعت و طریقت بدست نمىآید.

    بنا بر این شریعت و طریقت وسیله رسیدن به معرفت حقیقت است زیرا: «و ما خلقت الجنّ و الانس الاّ لیعبدون»(1) یعنى نیافریدم جنّ و انس را مگر براى اینکه مرا عبادت کنند.

    •  خلل در راه سالک نقص مغز است

    • چو مغزش پخته شد بىپوست نغز است

    هرگونه فساد و تباهى و کوتاهى از طرف سالک و جوینده حق که مانع رسیدن او به حقیقت گردد، موجب خرابى و فساد مغز و حقیقت مىشود و زمانى که مغز به وسیله پوست پخته و رسیده شود از فساد و خرابى در امان است و اگر پوست را برکنى خوش و نیکو خواهد بود.

    • چو عارف با یقین خویش پیوست

    • رسیده گشت مغز و پوست بشکست

    • عارف = شناسنده و کسى است که حضرت الهى او را به مرتبه شهود و اسماء و صفات خود رسانیده باشد و این مقام به طریق حال و مکاشفه بر او ظاهر گشته باشد نه به طریق مجرد علم و معرفت حال
    • یقین = مقام وحدت و کشف حقیقت است)

    هر گاه عارف روشن ضمیر به طریق کشف و شهود به مرتبه مشاهده و یقین برسد، هر آینه مغز که حقیقت است رسیده و پخته شده و پوست که شریعت و وسیله رسیدن به حق و معرفت حقیقى است شکسته مىشود و مغز از آن جدا

     

    1. والذاریات، آیه 56.

     

    مىشود. به عبارتى دیگر در حالتى که عارف به مقام یقین و نهایت کمال برسد در جهت تکمیل نفس خود نیازى به بکارگیرى وسایل وصول به حق که همان شریعت است ندارد.

    •  وجودش اندر این عالم نیاید ب

    • رون رفت و دگر هرگز نیاید

    • عارفى که به مقام یقین رسیده باشد وجود او در عالم کثرت و در دنیاى فانى قرار نمىگیرد. و به وسیله جذبات الهى از این عالم ناپایدار به گونه ا ى بیرون مىرود و به سراپرده جمال و جلال حق داخل مىگردد که هرگز به عالم مادّى برنمىگردد و این مقام بقاء بالله است و حالتى است که عارف در حق باقى مانده است.
    •  وگر با پوست تابد تابش خور

    • درین نشأه کند یک دور دیگر

    • نشأة = آفرینش، هستى، زندگى، زنده شدن، پرورش یافتن، عالم، هر یک از مراتب تکاملى موجودات (ف - م)

    اگر بعد از رسیدن سالک به مرتبه یقین و کشف حقیقت که مرحله رسیدن مغز مىباشد مجدداً به تربیت او پرداخته شود و با بکارگیرى احکام شریعت و با نور

    آفتاب هدایت و ارشاد عارفان کامل و واصل، بار دیگر سالک، حقیقت را کشف کند، دایره هستى را یک دور کامل طى نموده و نقطه آخر دایره که مرتبه انسانى است را به نقطه اول دایره که مقام وحدت حقیقى است، متصّل نموده و این دور را تکرار کرده است و سرانجام دایره با وجود و هستى این سالک، تمام و کامل مىگردد.

    •  درختى گردد او از آب و از خاک

    • که شاخش بگذرد از هفتم افلاک

    • کآب = منظور، هدایت و ارشاد عارف کامل و واصل است.

    خاک = قابلیّت و استعداد سالک مراد است.

    هفتم افلاک = منظور آسمان هفتم از جهت بلندى و رفعت است.

    همان طور که دانه گیاه به وسیله آب و استعداد خاکى که دانه درون آن کاشته شده است، رشد و نمو مىکند و به درختى تنومند تبدیل مىگردد به طورى که شاخههایش سر به آسمان مىکشند، حقیقت که همان دانه باشد به وسیله تربیت و هدایت پیر واصل و استعداد سالک و مرید، کشف شده و به مقامى مىرسد که شاخه هایش از نظر کمال و بلندى از آسمان هفتم نیز مىگذرد یعنى برترین موجودات عالم مىگردد.

    •  همان دانه برون آید دگر بار

    • یکى صد گشته از تقدیر جبّار)

    دانه حقیقت که از درخت وجود آن مرید کامل به واسطه نور آفتاب ارشاد و هدایت پیر کامل، تربیت یافته بود و به مرحله کمال و پختگى رسیده بود، بار دیگر

    بیرون مىآید. یعنى همان طور که ارشادات از عارف کامل اوّلى به او رسیده بود، دوباره این ارشادات به مرید و شاگرد او مىرسد و از تابش نور هدایت آن مرید کامل به مرید بعدى مىرسد و مانند اول به درختى بزرگ تبدیل مىشود و این سیر ادامه مىیابد و در طبیعت از کاشتن یک دانه به حکم فرمان خداوند قادر و حکیم صدها دانه حاصل مىشود.

    مصراع دوم اشاره به آیه «مثل الذین ینفقون اموالهم فى سبیل الله کمثل حبّة انبتت سبع سنابل فى کل سنبله مائة حبّة والله یضاعف لمن یشاء و الله واسع علیم» دارد.

    •  چو سیر حبّه بر خطّ شجر شد

    • ز نقطه خطّ، ز خط دورى دیگر شد

    • ز.

    هنگامى که حبّه حقیقت به واسطه احکام شریعت و تربیت نفس در شجره وجود انسان کامل و مراتب وجودى او واقع و ظاهر گردید و چون مراتب وجودى انسان، آخرین نقطه تنزّل خط وهمى است از آن خط وهمى به طریق برگشت سیرى دوباره آغاز مىکند یعنى دورى دیگر بوجود مىآورد و نقطه آخر دایره هستى که مراتب انسانى است به نقطه اول که وحدت حقیقى است متصل مىگردد و دایره هستى را سیر مىکند.

    به تعبیرى دیگر چون از حرکت حبّه حقیقت که چون نقطه است بر دایره هستى خط بوجود مىآید و این خط به واسطه حرکت دورى، نقطه آخر را که پایینترین مرتبه انسانى است به نقطه اول که وحدت حقیقى است وصل مىکند، دایره هستى را دور مىزند.

    چو شد در دایره سالک مکمّل

    رسد هم نقطه آخر به اوّل

  • هنگامى که سالک حق در دایره هستى از تعینات بگذرد، به مقام وحدت راه مىیابد یعنى قوس نزولى و صعودى دایره وجود سالک همچون دو نقطه به یکدیگر رسیده و کامل و تمام مىگردد.
    • ) دگر باره شود مانند پرگار

    • بدان کارى که اوّل بود بر کار)

  • سالک بعد از رسیدن به مرتبه وحدت، به مقام کثرت برمى گردد و به عبادت و اطاعت مىپردازد و همان طور که در ابتدا سیر و سلوک آغاز کرده بود و به این طریق به کمال رسیده بود، ادامه مىدهد تا به مقام وحدت و یقین واصل شود و همچون پرگار دایره هستى را دور مىزند و همان کار اوّل را که عبادت و متابعت است، انجام مىدهد تا تمام و کامل شود.

    •  چو کرد او قطع یک باره مسافت

    • نهد حق بر سرش تاج خلافت

    • هر گاه سالک و عارف به طور کلّى فاصله بین خود و حق را طىّ کند، در عین کثرت به مقام وحدت برسد و حق را مشاهده کند، هرآینه به مرتبه ا  ى دست مىیابد

    که شایستگى جانشینى خدا بر روى زمین را پیدا مىکند و خداوند حکیم تاج سرورى و خلافت بر سر او مىگذارد.

    مصراع دوم اشاره به آیه «انّى جاعل فى الارض خلیفة» دارد.

    • «هفت دریا اندر او یک قطره ا ى

    • جمله هستى پیش مهرش ذرّه اى

    •  

  
  
سخنانی زیبا از دکتر وین دایر

دنیا مانند پژواک اعمال و خواستهای ماست. اگر به جهان بگویی: "سهم منو بده..." دنیا مانند
پژواکی که از کوه برمی گردد، به تو خواهد گفت: "سهم منو بده..." و تو در کشمکش با دنیا
دچار جنگ اعصاب می شوی. اما اگر به دنیا بگویی: "چه خدمتی برایتان انجام دهم؟..."
دنیا هم بتو خواهد گفت: "چه خدمتی برایتان انجام دهم؟..."

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

هر کس به دیگری زیانی برساند و یا ضربه ای به کسی بزند، بیشترین زیان را خود از آن خود
خواهد دید، چرا که هرکس در دادگاه عدل الهی در برابر اعمال ناروای خودش مسؤول است.

گروه اینترنتی پرشین استار |

به هر کاری که دست زدید، نیاز به خداوند و خدمت به مردم را در نظر داشته باشید،
زیرا این شیوه ی زندگی معجزه آفرینان است.

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

درستکارترین مردم جهان، بیشترین احترام را بسوی خود جلب شده می بینند،
حتی اگر آماج بیشترین بدرفتاریها و بی حرمتیها قرار گیرند.

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net

تنها راه تغییر عادتها، تکرار رفتارهای تازه است.

گروه   اینترنتی پرشین استار |   www.Persian-Star.net
اگر شخصیت خود را با فعالیت‌های شغلی خویش می‌سنجید،
پس وقتی کار نمی‌کنید فاقد شخصیت هستید.

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

برای آغاز هر تحول در خود، ابتدا منبع تولید ترس و نفرت را
در وجود خود شناسایی و ریشه کن کنید.

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
از مهم ترین کارهایی که به عنوان یک آدم بزرگ می توانید انجام دهید
اینست که گه گاه به شادمانی دوران کودکی برگردید.

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

اگر مختارید که بین حق به جانب بودن و مهربانی یکی را انتخاب کنید، مهربانی را انتخاب کنید.

گروه اینترنتی پرشیـن استـار | www.Persian-Star.org
دروغ انفجاریست در اعتماد به نفس تو.

گروه   اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

انتخاب با توست، میتوانی بگوئی : صبح به خیر خدا جان یا بگوئی :
خدا به خیر کنه، صبح شده ...

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

به دل خود مراجعه کنید و نسبت به تمام کسانی که در گذشته از دست آنها ناراحت شده اید احساس محبت نمایید. هر جا ناراحت شدید اقدام به بخشش و عفو نمایید.
عفو و گذشت پایه بیداری معنوی است.

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
عشقم نثار کسی است که با دستپاچگی در جاده‌ها از من سبقت می‌گیرد. به کسی که در گوشه? خیابان به حالت احتیاج افتاده ‌است، کمی پول بیشتری می‌دهم. بین جر و بحثهای مردم در یک سوپر مارکت می‌روم و سعی می‌کنم به آن محیط عشق ببرم. در غالب هزاران راه، هر روز، عبادت معنویم بخشیدن عشق است و نه اینکه یک مسیحی، کلیمی، بودایی یا مسلمان باشم بلکه سعی می‌کنم شبیه به مسیح، شبیه به بودا، شبیه به موسی، و یا شبیه به محمد باشم.
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
آنان که به قضاوت زندگی دیگران می نشینند، از این حقیقت غافلند که
با صرف نیروی خود در این زمینه، خویشتن را از آرامش و صفای باطن محروم می کنند.

گروه
الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی، همدردی کنم
بیش از آنکه مرا بفهمند، دیگران را درک کنم
پیش از آنکه دوستم بدارند، دوست بدارم
زیرا در عطا کردن است که می ستانیم و در بخشیدن است که
بخشیده می شویم و در مردن است که حیات ابدی می یابیم.

 
 

90/11/26::: 3:17 ع
نظر()
  
  

(ابیات34-19 دفتر اول)

 

بند بگسل، باش آزاد ای پسر!       چند باشی بندِ سیم و بندِ  زر؟ (19)


در(نی نامه) مولانا به ماجرای فراق انسان از اصل خود و نیز حکایت نی از راه پرخطر عشق اشاره کرد، اما در آخر به یک نکته اساسی می پردازد، و آن این که اینها رازها و حقایقی است که افرادی خام که هنوز در بند ظواهر و تعلقات دنیایی هستند از درک آنها محرومند. حال در اینجا مولانا برای فهم آن معانی بلند راه حل خود را ارایه می کند. می گوید: ای پسر! ای کسی که هنوز خام هستی! خود را از قید و بند تعلقات و حرصها آزاد کن. تاکی می خواهی بنده زرق و برق دنیا باشی؟
پس اولین قدم برای در آمدن از خامی و درک سخن و حال عارفان و پختگان، قطع تعلقات دنیوی است. البته باید به این نکته اساسی توجه داشته باشیم که مولانا هرگز همچون بعضی از تندروهای صوفیه امر به عزلت و دست شستن مطلق از دنیا نمی کند، بلکه می گوید بنده دنیا نباش، خود را به سیم و زر و دیگر و مظاهر دنیا نفروش، نگذار آنها باعث غفلت تو شوند. بنابراین، دنیای نکوهیده از نظر مولانا هر آن چیزی است که باعث غفلت انسان از خداوند شود. او در همین دفتر به خوبی به این مطلب اشاره کرده است:


چیست دنیا؟ از خدا غافل بَدن        نه قماش و نقده و میزان و زن


مال را کز بهر دین باشی حمول    «نِعمَ مالٌ صالحٌ» خواندش رسول


(ابیات 988،987 دفتراول)


گر بریزی بحر را در کوزه یی     چند گنجد؟ قسمت یک روزه یی (20)


کوزه چشم حریصان پر نشد        تا صدف قانع نشد، پر دُر نشد (21)


دو بیت بالا تمثیلی است برای نکوهش حرص و آز. می گوید هرچند در دنیا چیزهای زیادی وجود دارند که ممکن است فکر کنیم با بدست آوردن آنها می توانیم زندگی بهتر و شادتری داشته باشیم، ولی مگر وجود محدود ما چقدر گنجایش دارد که این همه حرص می زنیم؟ درست مثل کوزه ای که تنها می تواند جزء بسیار کوچکی از آب دریا را در خود جای دهد.
در بیت 21 به یکی از اعتقادات عوام آن روزگار اشاره می کند که می پنداشتند وقتی قطره باران به درون صدف می چکد و صدف بسته می شود، آن قطره به مروارید تبدیل می گردد. مولانا فارغ  از این که خود نیز چنین عقیده ای داشته است یا نه، از آن به عنوان مثالی برای بیان حسن قناعت کردن و نفی حرص و آز استفاده می کند.

هرکه را جامه زعشقی چاک شد        او زحرص و عیب، کلّی پاک شد (22)


اگر بگوییم که سراسر مثنوی شرح عشق و تجربه های عشقی مولاناست، سخنی به گزاف نگفته ایم. مولانا بر خلاف صوفیان بزرگ و زهد مسلکی همچون امام غزالی، عشق را برای رسیدن به  کمال، مرکبی بسیار سریعتر و کم خطاتر می داند.


زاهد با ترس می تازد به پا        عاشقان پرّان تر از برق و هوا


(بیت 2192 دفتر پنجم)


و یا:


سیر عارف هر دمی تا تخت شاه        سیر زاهد هر مَهی یک روزه راه


(بیت 2180 دفتر پنجم)


در ابیات قبلی مولانا شرط پخته شدن و فهم سخن پختگان را آزاد بودن از تعلقات دنیایی و دوری از حرص و آز شمرده بود. حالا در اینجا می گوید تنها با  عشق می توان عیب بندگی دنیا و آزاد نبودن و حرص را درمان کرد. یعنی عشق درمانی را تنها راه نجات می داند. می گوید کسی که عاشق می شود از حرص دنیا و عیب آزاد نبودن از علایق دنیایی کاملا و به کلی پاک می شود.


شاد باش ای عشق خوش سودای ما !        ای طبیب جمله علت های ما ! (23)


در طب قدیم و سنتی غلبه سودا را که یکی از اخلاط چهارگانه (صفرا، سودا، بلغم و خون) بود موجب عدم تعادل عصبی و خیالبافی می دانستند. بنابراین، معتقد بودند که عاشقی یک پدیده سودایی است. اما مولانا در اینجا می گوید درست است که عشق یک پدیده سودایی است ولی میتواند بد سودا و یا خوش سودا باشد. یعنی اگر عشق به دنیا باشد بدسودا است ولی اگر عشق به خداوند باشد، عشقی است که خوش سوداست و نه تنها بیماری محسوب نمی شود بلکه درمان همه دردهای ماست.


ای دوای نخوت و ناموس ما !        ای تو افلاطون و جالینوس ما ! (24)


ای عشق خوش سودا! تو دوای خودبینی و خودنمایی ما هستی. تو مانند یک طبیب روحانی همچون افلاطون و یا یک طبیب جسمانی همچون جالینوس دردهای روحی و جسمی ما را درمان می کنی.


جسم ِ خاک از عشق بر افلاک شد    کوه، در رقص آمد و چالاک شد (25)


عشق،جان ِ طور آمد، عاشقا !        طور مست و خَرّ َ موسی صاعِقا (26)


جسم انسان که از خاک آفریده شده است در اثر عشق الهی، خاک را رها می کند و به آسمان می رود. شاید اشاره مولانا به معراج پیامبر اسلام باشد و یا شاید به طور کلی خواسته بگوید که انسان خاکی اگر عاشق شود توانایی عروج به ملکوت را دارد.


مصراع دوم بیت 25 و تمام بیت 26 مربوط به قصه موسی (ع) در کوه طور است. مطابق آنچه در سوره اعراف آیه 143 آمده است، وقتی موسی (ع) از خدا خواست که خود را به او نشان دهد، خداوند بر کوه طور تجلی کرد و کوه از هم پاشید و در اثر مهابت آن موسی (ع) بیهوش شد.


مولانا با استفاده از این مطلب می خواهد بگوید که حتی کوه طور هم در اثر عشق جان گرفت و مست شد و به رقص درآمد. خلاصه اینکه عشق قدرت این را دارد که حتی جمادات را نیز زنده و مست کند.


با لب دمساز خود گر جفتمی        همچو نی، من گفتنی ها گفتمی (27)


هرکه او از همزبانی شد جدا        بی زبان شد، گرچه دارد صد نوا (28)


این نی که در واقع خود مولاناست در صورتی می تواند حرفهای خود را بزند و رازهای عشق خود را آشکار کند که دمساز و محرمی بیابد. در غیر این صورت، حتی اگر صد نوا و نغمه هم داشته باشد باز هم لال و بی زبان است، چون کسی نیست که حرف او را آنگونه که هست بفهمد.


چون که گُل رفت و گلستان درگذشت        نشنوی زآن پس زبلبل سرگذشت (29)


این بیت نیز در تایید دو بیت قبلی است. یعنی سخن وقتی گفته می شود که گوش شنوایی باشد و الا سکوت جایگزین سخن می شود.

 

جمله معشوق است وعاشق پرده یی        زنده معشوق است و عاشق مُرده یی (30)

 


آنچه وجود حقیقی دارد همان معشوق است وعاشق، تنها پرده ای است که مانع دیدن معشوق می شود و به قول حافظ «تو خود حجاب خودی حافظ، از میان برخیز». مصراع دوم نیز می تواند اشاره به آیه 88 سوره قصص: «کلّ شیء هالک الاّ وجهه» یعنی همه چیز نابود می شود مگر ذات خداوند، ویا آیات 26 و 27 سوره الرحمن باشد: «کلّ من علیها فان و یبقی وجه ربّک» یعنی همه آنچه در دنیاست رو به سوی فنا می رود در حالی که ذات پروردگار تو باقی می ماند.


چون نباشد عشق را پروای او        او چو مرغی ماند بی پر، وای ِ او (31)


همانگونه که حافظ گفته است: « کشش جو نبود از آن سو، چه سود کوشیدن؟» تا عشق یا در واقع همان معشوق به عاشق نظری و عنایتی نداشته باشد، عاشق هرگز نمی تواند به سوی معشوق پرواز کند و همچون مرغی بی بال و پر اسیر خاک باقی می ماند و ره به آسمان نمی برد.


من چگونه هوش دارم پیش و پس        چون نباشد نور یارم پیش و پس؟ (32)


اگر نور هدایت الهی نباشد، عاشق با وجود این همه محدودیت ها و موانع چگونه می تواند راه خود را بیابد؟ شاید این مصرع اشاره ای به آیه 28 سوره حدید داشته باشد که خداوند می گوید: «برای شما نوری قرار می دهیم تا با آن راه خود را بیابید»، (و یجعل لکم نوراً تمشون به).


عشق،  خواهد کین سخن بیرون بود        آینه، غمّاز نبود، چون بود؟ (33)


آینه ت، دانی چرا غمّاز نیست؟        زآن که زنگار از رخش ممتاز نیست (34)


عشق ذاتا کشّاف و آشکار کننده است، اگر کسی عاشق باشد توان پنهان کردن عشق خود را ندارد، درست همانند آینه که همه چیز را همانگونه که هست نشان می دهد. پس عشق نمی خواهد پنهان بماند و اگر عاشق مانند یک آینه صاف و صیقلی راز عشق را نشان ندهد حتما زنگاری از دوستی دنیا و تعلقات دنیایی در او باقی مانده است که مانع می شود


90/11/22::: 12:7 ص
نظر()
  
  
   1   2   3   4   5      >